آقا... کلا انسان چقدر عجیبه :(
فکر میکردم قرار نیس یاد یک سری اتفاقاتی که تلخ تلقی میشن بیفتم. ولی خب، یه استوری از یه شخص دور باعث شد یادش بیفتم.
هی به خودم میگم کام آااان، فقط یه سری نورونن که دارن فایر میشن و یادت میارن یه چیزایی رو... تحمل کن، تموم میشه میره. ولی خب تو ببین چقدر این دید رو داشتن نسبت به همهچی دردناک و غیرانسانیه! انگار احساساتی در کار نیست... خب آخه این احساسات نتیجهی همون فایر شدن یه دسته از نوروناست به هر حال. اگه نه که اشکم نباید جاری میشد امروز.
به هر حال، باور نمیکردم اینقدر خوب تو ذهنم هنوز همهچیز شکل قبل باشه. فقط انگار یه مشت خاک ریختم روی این آتیش. ولی هی باد میزنه و این خاکها میرن کنار. و انگار برام گریزی نیست. نمیتونم جلوی باد رو بگیرم. دست من نیست. مثلا چطور میتونستم از قبل اون شخص دور رو آگاه کنم که اون استوری رو نذاره. و خب راستش اونقدری ترسناک بود که نرفتم بازش کنم باز استوریش رو. میوت کردم حتی. ولی صبح تا حالا بیست بار چک کردم که سر جاش باشه. مبادا پاکش کرده باشه.
ای کاش که لااقل فقط در این دنیا یه نفر رو میشناختم که میشد همهی این درد و دلا رو باش بیان کرد.
یا کاش قبلتر از این کسی علاجی برای فراموشی پیدا کرده بود.
+
دیروز رفته بودم همایش مغز و شناخت باز. آخرش یه مستندی گذاشتن از کسایی که مثلا توی یه تصادفی، خودکشیای، سقوطی، چیزی یه مشکل مغزی پیدا کرده بودن. از قضا یه پسری رو نشون میداد که تصادف کرده بود و بعد از چند ماه کما و درمان و چی و چی حالا اومده بود خونه. بعد مث اینکه یه چیزایی رو یادش رفته بود. با خودم گفتم عه چه خوب! آدم تصادف کنه و یه چیزایی یادش بره و بعد بیاد سر خونه زندگیش باز. ولی ولی ولی. بعد بیشتر زندگی اون آدم رو نشون داد. مامانش میگفت که این پسره منه، ولی دیگه اصلا اون آدم سابق نیست. مطلقا هیچ چیزش مثل قبل نیست. فقط و فقط طرز نگاهش مثل قبله و دیگه هیچی. انگار که روحش عوض شده باشه. گریه کردم. وسط همایش، وسط دانشگاه. به خاطر فکر افتضاحی که قبلش کردم. که کاش میشد تصادف کنم یه چیزایی از یادم بره. خدا منو لال اگه بکنه برای این ناشکری سزاست. ولی ای کاش مهربونتر از این حرفا باشه.
بعدش گفتم ببین، همینه که هست. با جون و دلت پذیرای اینا باش. پذیرای این اتفاقات. دوستشون داشته باش چون خدا دوسشون داشته که گذاشته سر رات. و باهاشون کنار بیا. گفتم باشه. ولی خب، قرار نبود امروز دیگه اینطور شه.
بیخیال. یه سری اتفاقات شیمیایی تو یه تعدادی نورونه دیگه :)