از چند ماه پیش تر تا چند ماه بیش، بلاگی داشتم با همین آدرس. خوب که فکرش رو می‌کنم چقدر اون بلاگ رو دوست داشتم! یه روزایی نوشتن توش شده بود بخش مهمی از زندگی. نوشته‌هام رو دوست داشتم. گرچه از اون روزا زیاد هم نمی‌گذره، اما احساسات اون روزهام با این روزها خیلی فرق داشت. هم احساسات، هم شرایط، باعث می‌شدن حرف‌هام رو بنویسم. اصلا کلا اون روزا بیشتر در حال نوشتن بودم تا هر کار دیگه‌ای. چه در بلاگ عزیزم و چه در نوت‌های گوشی، چه در دفترچه‌ی قرمز رنگم، چه در نرم‌افزار pages لپ‌تاپ! حالا چی؟ نوشتن‌هام تبدیل شده به صرفا ست کردن reminder توی evernote و یه متن زورکی سه چهارخطی که بدونم فلان reminder چرا! و یا نوشتن فاز اول پروژه دیتابیس. یا تکلیف الگوریتم. بعضی از‌ اون نوت‌ها رو پاک کردم. برگه‌های دفترچه‌ی قرمزم رو هم پاره کردم. اما خدا رو شکر به ذهنم نخورد که هرچیز توی اون بلاگ قبلی بود رو پاک کنم و یه آرشیو از همه‌ی اون نوشته‌ها رو نگه داشتم برای پاک نکردن! خودم راستش خوب می‌دونم همه‌ی این تغییرات چرا اتفاق افتاد. خب، ترجیح هم می‌دم ننویسم چرا که از اون چیزهاییه که نمی‌خوام یادم بمونه! حالا خلاصه تصمیم گرفتم نوشتن رو از سر بگیرم. اصلا تو بگو از غرهای روزانه، یا سردرگمی‌های همیشگی، یا خاطرات دور. به هر حال این رو می‌دونم که نیانی که می‌نویسه رو از نیانی که نمی‌نویسه دوست‌تر دارم!

پس بسم‌الله می‌گم و نوشتن این بلاگ رو از سر می‌گیرم.
حالا فعلا علی‌الحساب این آهنگ باشه این‌جا برای شروع کار.
 
[دنگ‌شو - مَدّ و نآی - خورشید می‌شوم]