کلا هر وقت یه فیلم رو برای بار دوم میبینی، بیشتر به ارتباط بین صحنهها پی می بری. و به اینکه چقدر صحنههای ریز قبل از یه صحنهی مهم فیلم، جزییات رو درست در بر میگیرن.
آهنگی که توی پست قبل گذاشتم کلا دویار توی فیلم پلی میشه. یکی موقع مرگ زینت و دیگری موقع مرگ سرگرد فتاحی. اما از همین قسمتهای اول، سرگرد فتاحی با باران داستان داره. و هر بار یاد زینت میافته، یا حرفی از گذشته میزنه، این آهنگ، البته بدون متن و صدای خواننده، اون قسمتی از آهنگ که پشت زمینه قسمت «ای باران، ای باران، از غصهام آگاهی، بزن نم به خاکش، ز اشکم نپرسد چرا تنهایی» هست پخش میشه. و این در واقع ذهن ما رو برای به ثمر رسیدن این داستان آماده میکنه. و برای اینکه اون آهنگ و اون صحنهها به ذهنمون بشینه. البته الحق که این کارگردان که نویسندگی کار هم بر عهدهش هست، به کرات ثابت کرده تواناییهاش رو.