یک روزی داشتم این شعر از حافظ رو با صدای شجریانِ پدر گوش میدادم و میگفتم کاش دنیا شکل این شعر میبود.
و میگفتم پس کو «کلبه احزان شود روزی گلستان غم مخور» و کو «ای دل غمدیده حالت به شود دل بد مکن» و کو «هیچ راهی نیست کان را نیست پایان غم مخور» و کو «جمله میداند خدای حال گردان غم مخور»
از اون روزا دو سه ماهی میگذره. از اون همه حال بد دائمی. این روزا نمیدونم چرا، ولی حالم خوبه. احساس رضایت، احساس خوشبختی، با همهی فکرای آزاردهنده، خشنود کننده، عذاب آور، مثبت، منفی، هر فکری که دارم، ولی حالم خوبه. نمیدونم چرا. یعنی دلیلی برای این همه حال خوب ندارم. مگر اینکه «باشد اندر پرده بازیهای پنهان».
خوبم. خدا رو شکر. شکر. شکر به خاطر «دور گردون گر دو روزی بر مراد ما نرفت/دائما یکسان نباشد حال دوران غم مخور»
[مرغ خوشخوان - شجریان]