من یک نخورده مستم از مزه‌ی نگاهت،
بسیار این چنین‌اند، هشیار پشت هشیار.

پنداشتی که باید پرده‌نشین بمانی؟

من پرده را دریدم! پندار پشت پندار...
حالا که نوبت توست، آیینه‌ی خودت باش
راهی نمانده غیر از اقرار پشت اقرار!

[ همایون شجریان - با تو غزل به سادگی حرف می‌شود - اقرار پشت اقرار ]

+
شاید هر بار احساساتی داشتم که خیلی کلی می‌توانستم راجع به آن سخن بگویم. مثلا خیلی کلی می‌گفتم «ترسیده‌ام» یا «ناراحتم» یا «خشمگینم» یا هرچه. و گرچه گاهی می‌توانستم بگویم منشا آن حس از کجاست،‌ اما توان آن را نداشتم که به خوبی وصفش کنم.
حالا اما «ترسیده‌ام» و فرقش آن است که به خوبی می‌توانم درکی که از ترس فعلی دارم را بیان کنم. و درست به همه‌چیز این ترس آگاهم.
و حال اگر بخواهم وصفش کنم؟

می‌گویند که اگر یک قورباغه را در آب جوش بگذاری، سریعا واکنش نشان می‌دهد. پایش را از آن آب دور نگه می‌دارد، سعی می کند از درون آن فرار کند، خلاصه‌اش که بی‌تاب و بی‌قرار می‌شود، و پی رهایی از آن شرایط است. اما اگر همان قورباغه را در یک ظرف آب سرد بگذاری و آرام آرام به آن آب جوش اضافه کنی، هرگز متوجه گرمایی که به مرور در اطرافش ایجاد می‌شود نیست. و اگر آن‌قدر این آب جوش را اضافه کنی که به حد زیادی فضایی که در آن است داغ شده باشد، قورباغه بی آن‌که چیزی فهمیده باشد فلج می‌شود! به یکباره. گرچه انگار که خودش متوجه نیست که چه اتفاقی برایش افتاده.
حالا درست جای آن قورباغه‌ایم که آرام آرام فضای اطرافش داغ شده. ترسم از آن است که آن‌قدر متوجه این تغییرات به مروری که در فضای اطرافمان رخ داد نباشیم که وقتی به خود می‌آییم فلج شده باشیم. عاجز از ادامه‌ی راه. شاید نفهمیده باشیم که چقدر تحت تاثیر این فضای داغ که اطرافمان ایجاد کرده‌ایم هستیم. و ندانیم که چقدر مستحق تغییریم. مستحق آنیم که از این کاسه‌ی داغی که اسیر آنیم رها شویم.
خداوندا.
رحمت کن و در پناهمان آور. که اگر رحمت تو نباشد هیچ چیز نیست. و اگر رحمت تو تا همین حال نبود، ما کجای این داستان عجیب بودیم؟
شکر. از همین لحظه تا به ابد.